بسم الله ارحمن ارحیم

مطلب 174


درباره امام جواد علیه السلام

چند صفخه ای از کتاب ارشاد شیخ مفید سیره ائمه اطهار

[معجزۀ امام علیه السّلام]

هنگامى که امام جواد علیه السّلام به همراه ام الفضل قصد عزیمت از بغداد و از کنار مأمون به طرف مدینه را کرد، همراه با مردم که به بدرقه‌اش آمده بودند به خیابان باب الکوفه آمد و به هنگام غروب آفتاب در منزل مسیّب فرود آمد و داخل مسجد شد، در صحن مسجد درخت سدرى بود که هنوز میوه نداشت، حضرت کوزۀ آبى را خواست و در پاى آن درخت سدر وضو گرفت و در جمع مردم به نماز مغرب ایستاد؛ در رکعت اول سورۀ حمد و سورۀ نصر را تلاوت کرد، و در رکعت دوم سورۀ حمد و سورۀ اخلاص را خواند، و در آن رکعت پیش از اینکه به رکوع برود قنوت را به جا آورد، پس رکعت سوم را هم خواند و تشهد و سلام کرد؛ آنگاه اندکى نشست و مشغول تسبیح و ذکر شد و پیش از آنکه به تعقیبات نماز بپردازد، بلند شد و چهار رکعت نمازهاى نافله را به جا آورد، سپس مشغول خواندن تعقیبات نماز شد، پس از آن دو سجدۀ شکر را به جا آورد و از مسجد بیرون رفت، وقتى به درخت سدر رسید مردم دیدند که میوه‌هاى خوبى دارد و بسیار تعجب نمودند، و چون از میوۀ آن خوردند دیدند که شیرین و بدون هسته مى‌باشد.

[شهادت امام علیه السّلام]

حضرت پس از اینکه با مردم وداع نمود به طرف مدینه رفت و در آنجا سکونت داشت تا اینکه در اوایل سال  ٢٢٠  هجرى معتصم (خلیفۀ عباسى) ایشان را به بغداد فراخواند، حضرت در آنجا اقامت کرد تا اینکه در آخر ماه ذیقعده از همان سال وفات یافت و در پشت مقبرۀ جدّش امام کاظم علیه السّلام مدفون شد.

 ۵۶٢ 

[ماجراى امام جواد علیه السّلام با مرد زندانى]

*ابو القاسم جعفر بن محمد، از محمد بن یعقوب، از احمد بن ادریس، از محمد بن حسّان، از على بن خالد نقل کرد که او گفت: من در عسکر  ١ بودم که خبر رسید مردى زندانى دست‌بسته از ناحیۀ شام به اینجا آوردند، و مى‌گویند این مرد ادّعاى پیامبرى کرده است.

من به زندان رفتم و با دربانان مدارا کردم تا اینکه اجازه دهند او را ملاقات کنم. وقتى به او رسیدم او را مردى با عقل و خرد یافتم. به او گفتم: ماجراى تو چیست؟

گفت: من در شام و در محلّى که گفته مى‌شود سر امام حسین علیه السّلام در آنجا مدتى نصب شده بود به عبادت مى‌پرداختم، شبى از شب‌ها که در محراب مشغول عبادت و ذکر خدا بودم مردى را در برابر خود دیدم، به او نگاه کردم، آن مرد به من گفت: از جا برخیز. من برخاستم و چند قدمى با او حرکت کردم، ناگهان خود را در مسجد کوفه دیدم. آن مرد به من گفت: این مسجد را مى‌شناسى؟ گفتم: آرى، این مسجد کوفه است. سپس به نماز ایستاد و من نیز به همراهش نماز خواندم. سپس از آنجا حرکت کردیم و چند قدمى بیشتر نرفته بودیم که خود را در مسجد رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم دیدم. پس آن مرد به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم سلام کرد و نماز خواند و من به همراهش نماز خواندم. آنگاه از مسجد بیرون رفت و من نیز به دنبالش بیرون رفتم، مقدارى راه رفت ناگهان خود را در مکّه دیدم، آن مرد مشغول طواف شد و من همراه او طواف کردم، سپس برگشت و من نیز به همراهش برگشتم، و پس از اینکه مقدارى راه رفت خود را در محل اول خود که در آنجا به عبادت مى‌پرداختم، دیدم، و آن شخص از دیدگانم غایب شد.

پس مدتى مات و متحیّر ماندم به خاطر آنچه که برایم اتفاق افتاد.

سال بعد آن شخص را دیدم و از دیدارش بسیار خوشحال شدم، مرا دعوت کرد و من دعوتش را اجابت کردم و همان کارى کرد که سال گذشته انجام داده بود، و چون خواست در شام از من جدا شود به او گفتم: تو را سوگند مى‌دهم به آن که این قدرت را به تو داد که

 ۵۶٣ من شاهد آن بودم، خود را براى من معرفى کن. فرمود: من محمد بن على بن موسى بن جعفر علیهم السّلام هستم.

از آن پس هرکس که به دیدارم مى‌آمد، آن جریانى که شاهدش بودم براى او تعریف مى‌کردم؛ تا اینکه خبر به محمد بن عبد الملک زیّات رسید، پس او به دنبالم فرستاد و مرا دستگیر کرد و غل و زنجیر به دست و پایم انداخت سپس مرا روانۀ عراق کرد و همان طور که مى‌بینى زندانى شدم و به من نسبت ادّعاى پیامبرى دادند که محال است من چنین ادّعایى کرده باشم. به او گفتم: آیا مى‌خواهى من ماجراى تو را از زبان خودت براى محمد بن عبد الملک زیّات تعریف کنم؟ گفت: باشد، انجام بده.

من از زبان خودش ماجراى او را نوشتم و وضعیت او را شرح کردم و به محمد بن عبد الملک زیّات منعکس کردم. او پشت عریضه نوشت: به آن کس که تو را در یک شب از شام به کوفه و از کوفه به مدینه و از مدینه به مکه برده سپس تو را از مکه به شام بازگردانده بگو تو را از این زندان بیرون ببرد.

على بن خالد در ادامه مى‌گوید: من از این پاسخ متأثر و غمگین شدم و قلبم به حال آن مرد سوخت و با حزن و اندوه بسیار به خانه‌ام بازگشتم، چون فرداى آن روز شد صبح زود روانۀ زندان شدم تا او را آگاه کنم و به او صبر و دلدارى بدهم، وقتى به آنجا رسیدم سربازان و فرماندهان آنان و زندانیان به همراه جمعیت زیادى از مردم را دیدم که آشفته و نگران به هر سویى مى‌رفتند. از وضعیت جویا شدم، به من گفتند که آن زندانى مدّعى پیامبرى را که از شام به اینجا آورده بودند، دیشب از زندان گریخت و معلوم نیست که آیا زمین او را بلعیده یا اینکه پرندگان او را ربودند.

على بن خالد که تا پیش از این ماجرا، زیدى مذهب بود از آن پس به امامت آن حضرت معتقد شد و جزو یاران وفادار به امامت محسوب شد.

[خبر دادن امام جواد علیه السّلام از امور پنهانى]

*ابو القاسم جعفر بن محمد، از محمد بن یعقوب، از حسین بن محمد، از معلّى بن....


ادامه متن کتاب را از کتابخانه مجازی نور دنبال کنید: http://www.noorlib.ir/View/fa/Book/BookView/Image/16747

کتاب ترجمه ارشاد شیخ مفید سیره ی ائمه اطهار / انتشارات سُرور / باب احوال امام جواد علیه السلام / صفحات 549 تا 567