به نام خدا

مطلب 155

پنج شنبه 23 مرداد 93

 

چند خط حرف حساب

 عشق واقعی نیست!

حقیقت عشق چیست؟

 

مقدمه

مسائلی در زندگی هست که دید عموم مردم نسبت آنها به گونه ای است که ما هم ناخودآگاه آن نوع دید را پیروی کرده و به ملکه ی ذهنی ما تبدیل می شود . فرهنگ اجتماعی در روند این نوع دیدها به باور جمعی تبدیل می شود که از حقیقت امر انحرافی نامرئی دارد.

این مطلب قصد دارد تا به دید اجتماعی مردم به عشق نقد هایی وارد کند و حقایق مطلق آن را به تصویر کشد تا شاید کمی به باور صحیح خداپسندانه برسیم.

توجه : این مطلب توسط کسی نوشته می شود که فقط باور خودش را بیان میکند و ادعایی نسبت به دقیق بود آن ندارد . خواننده مسئول است که توجه خود را معطوف کند.

 

دریافت فایل PDF این مطلب :  دریافت مستقیم حجم: 553 کیلوبایت

مشاهده این فایل در Word online : http://1drv.ms/1AnDD8V

به نام خدا 

به نام خدایی که صاحب دلهاست و همه به سوی او روان اند .

در پیچی از زندگی قرار گرفته ام که از اسرار آن نمی توانم بگویم . هم خود را در خطر اشتباهات بزرگی می بینم و هم ناصحیح بودن رفتار نزدیکانم را . هم دغدغه ی درست بودن شیوه ی زندگی دیگران را دارم و هم از غلط بودن نظر خودم می ترسم . هم از خشنودی و قهر پروردگارم در حیرتم و هم از بی تحرکی برای ایجاد تغییر نگران ام .

با همه ی این مسائل با صدای نوشته هایی سیاه فریادی سپید دارم که عشق واقعی نیست.

نگاه من به زندگی نگاهی زیباست و این را از روی بی وفایی یک شخص یا نداشتن هم درد و یا نبودن کسی که با او آرام بگیرم ، نمی گویم که عشق واقعیت ندارد، بلکه با تفکراتی منظم و مشاهده ای قلبی از رخداد ها و کنش های خلق و رؤیت آنچه که اتفاق می افتد می گویم ، کلمه ای بنام عشق در بین دو انسان وجود خارجی ندارد ، اما موافقم که تا حدودی از محبت قلب ها به فرد مقابل داده می شود و شخص را در احساساتی فرو میبرد که فکر و یا همان خیالات وی به سمت شخص دیگری می رود. اما این همان معنای حقیقی عشق نیست.

قبل از آن که معنای باور شده ی خود را از عشق توضیح دهم باید خواننده را نسبت به دو کلمه ی ((حقیقت)) و ((واقعیت)) متوجه کنم .

تفاوت حقیقت و واقعیت

عزیزان من توجه داشته باشید این یک مثال روزمره ی عادی است نه یک توضیح فلسفی  و با دیدی باز به این سوال جواب دهید که : آیا وقتی که لغت ((استکان چای)) را می شنوید ، فکر شما به چای درون استکان متوجه می شود یا به شکل خود استکان ؟؟ اگر جواب خواننده چای باشد حقیقت لغت را دریافته ولی اگر جواب ، خود استکان باشد به واقعیت لغت توجه داشته.

 معنای واقعیت این است که فیزیک و شی و اتفاق یا چیز دیده شدنی با چشم سر را واقعی میگویند. اما چیزی که در حال حاضر شاید دیده نشود ولی برای آن است که فعلی انجام می شود یا تجلی در رفتاریی یا شئی در می آید . به طور ساده تر یعنی اگر ، از شما چای بخواهند ، باید به دنبال استکانی باشید ، و رفتار شما برای تجلی حقیقت چای به سمت استکان است ، ولی اگر بسته ی چای خشک را بیاورید یعنی شما به حقیقت چای پی نبردید. و باز هم ساده تر ، اگر بپرسند چای می خوری منظورشان چای درون استکان است نه چای خشک درون بسته ، منظور پرسش گر حقیقت نوشیدن چای دم کشیده است نه واقعیت خوردن چای خشک.(در مثال مناقشه نیست)

واقعیت عشقی که نیست

امیدوارم ذهن باز خواننده تفاوت دو کلمه را دریافته باشد ، حال به ((حقیقت عشق)) و ((واقعیت عشق)) می پردازیم.

آیا وقتی کسی که انتظار دارد دیگری وی را دوست داشته باشد ، انتظار دارد که عشقی واقعی ببیند یا عشقی حقیقی را حس کند ؟ انتظار دارد که به لذت عشق برسد یا به قله ی حقیقت عشق دست یابد؟ این مطلب به طور ویژه برای تبیین جواب دوم نوشته شده و جواب اول را نقد می کند. خواننده نباید با تنبلی و حس خود کم بینی منظور نویسنده را در تحقیر خلاصه کند ، این چند خط برای روشن کردن لذتی بالا تر از تصورات خواننده است و در خواست صبوری دارد.

بله من هم معتقد به این هستم که انسان نیاز های عاطفی و جنسی دارد که باید آن را با همسر یا همان جنس مخالف ارضا کند اما حس دوستی و محبت بین زوج یا حس طلب یک جفت هیچگاه معنای عمیق عشق را ندارد . دلیل . عشق حقیقی، پایان پذیر نیست آیا مگر جز این است که مدعیان عشق از هم طلاق میگیرند؟یا مگر جز این است که بعد از ازدواج پس از چند سال به هم عادت می کنند و نمی توان گفت عاشق هم اند .  عشق پاک است . آیا مگر جز این است که در بین مدعیان عشق خیانت های بسیاری به چشم می خورد؟ عشق بها ندارد . آیا مگر به جز این است که دخترکان برای عشق خود قیمت می گذارند؟ آیا به جز این است که بسیاری از درگیری های زناشویی به خاطر احترام نگذاشتن به کرامت متقابل است؟ پس عشق در معنای حقیقی خود در بین دو انسان وجود ندارد .

 

تبیین حقایق مقدمه ی حقیقت عشق

 

در عنوان این چند خط آمده که عشق واقعی نیست ولی به شدت از حقیقت داشتن آن دفاع میکند. اما ((حقیقت عشق)) چیست؟ به طور بنیادی تر ((حقیقت)) چیست؟ به طور خیلی بنیادی تر ((حق)) چیست؟ چه لزومی دارد که این حقایق را بررسی کنیم؟ اگر ((حق)) را معلوم کنیم پی و زیر بنای اساسی باور خود را می کنیم و بر آن ستون ((حقیقت)) را استوار میکنیم و با ((باور)) حقایق زندگی دیوارها را بنا کرده و با ((تسلیم شدن)) به حقیقت ، ساختمان باور را تکمیل و با ((عشق ورزیدن)) به حقیقت نمای زیبایی از زندگی خواهیم داشت .

(شاید خوانندگان فرهیخته بپرسند : چرا اول باور کنیم بعد تسلیم شویم ، ما که اول مسلمان هستیم بعد در درجه ی بالاتر ایمان می آوریم ؟ دلیل این است که حتی با وجود باور ، عملی خلاف تسلیم شدگی انجام میدهیم)

 

حق چیست؟

حق چیست؟ آن چیست که حق است و هر چیزی به جز حق آن باطل است؟ چه چیزی را حق می گیریم که هر چیز دیگری باید به حق آن احترام گذاشته و در اراده ی او باشند؟

یکتا پرستان مومن جواب میدهند ، خداوند . ولی مدرنیست های غرب گرا جواب میدهند ، نوع بشر ، من و هوس های من .(برای اثبات این مدعا کلیپ های تصویری در آینده منتشر خواهد شد . ان شاء الله)

 

(( ... وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبینُ (25 سوره النور) ...  و خواهند دانست که خدا همان حقیقت آشکار است.))به طور بدیهی نویسنده از جواب اول استقبال می کند و خداوند را حق می گیرد و هرچه جز خداوند را باطل ، پس هرچه حق اراده کند حق است . هرچه حق بخواهد حق است و حق همیشه پیروز است و باطل نابود شدنی ست . حق باوران به راحتی ابدی در بهشت خواهند رسید و باطل گرایان پوچ در جهنم خواهند سوخت . ان شاء الله.

 

حقیقت چیست؟

 

حقیقت چیست ؟ چون پروردگار جهانیان در تمام صفات مبارکش مطلق و در بی نهایت است پس هر چه بخواهد بی نهایت درست و بینهایت دقیق و بینهایت منظم و بینهایت انجام پذیر است . خواسته های خدا که انجام می شوند حقیقت های معلوم هستند.

 

باور حقیقت عشق

 

پس از آنکه حق و حقیقت معلوم شد حال حقیقت هر پدیده ای را باید در راستای حق خدا بدانیم  و چون (حق عشق) متعلق به خداوند است پس حقیقت عشق ، خواستن و دوست داشتن خداست . یعنی عشق متعلق به خداست و معشوق فقط خداست . چون خدا بینهایت است پس عشق او نیز بینهایت است و دوست داشتنش هم بینهایت است ، هم مهر خداوند به ما و هم عشق ما به خدا بینهایت است . اینجاست که می گویند خداوند در کهکشان ها نمی گنجد اما در قلب مومن جای میگیرد. این از آن خاطر است که دل یا همان قلب مومنین(باور دارنده ها) بینهایت بزرگ می شود ، این بزرگی از نظر فیزیکی نیست بلکه حقیقتی درون روح انسان است ، و روح را پروردگار از حقیقت خودش به انسان عطا کرد . باور این حقیقت بسیار شیرین است که فقط کسی آن را باور میکند که خداوند قلبش را مهیا کرده باشد والا هیچ کس باور ندارد.

 

اشتباه در باور حقیقت عشق

اما باور دارنده ها هم که می داند عشق متعلق به خدا است باز هم میگوید که عاشق فلانی شده . اصلا چرا در ابیات و اشعار ما در ادبیات قدیم عشق را برای انسانی نسبت به انسان دیگر آورده اند؟ آیا این یک اشتباه است یا یک تمثیل ادبی . به نظر می رسد که تمثل و مثالی است از عشق حقیقی که در داستان خود بگویند شخصیت داستان به اندازه ی بینهایت دلش نسبت به دیگری محبت داشت کلمه ی عشق را برای آن برده اند . اما چرا بینهایت را صرف کسی کنیم که خود او بینهایت مخلوق یک بینهایت(خدا)  است؟ . این یک التغاط در مفاهیم بوده و از همین جاست که انحراف باور شروع شده ، دلیل آن از عدم پایبندی و وفاداری به عشق خدا بوده پس باید عهد و قراردادی برای پایبندی به عشق حقیقی وجود داشته باشد.

 

قوانین عشق حقیق

در زندگی زوج جوان برای اثبات مهر و محبت پسر به دختر وعده ای به نام مهریه درخواست میشود.(که متاسفانه بیشتر مثل سرمایه گزاری در بورس شبیه شده )  در عشق حقیقی نیز خدا از ما وعده هایی برای محبت گرفته است . نکته : خداوند بی نیاز از محبت ماست ولی چون روح انسان متعلق به خداست پس قلب درون آن بدون محبت خدا می پوسد و سیاه می شود ، خداوند به خاطر شدت محبت به ما ، از ما در عالم ذر ، یعنی جایی که ((روح)) تمام انسان ها ، قبل از آمدن به دنیا جمع شده و خداوند از بشریت قول گرفته که شیطان را پیروی نکنید و فقط من را بپرستید.  (( أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنی‏ آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ (60) وَ أَنِ اعْبُدُونی‏ هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ (61 سوره یس) اى فرزندان آدم، مگر با شما عهد نکرده بودم که شیطان را مپرستید، زیرا وى دشمن آشکار شماست؟ و اینکه مرا بپرستید؛ این است راه راست)) . (مطالعه ی بیشتر درباره عالم ذر به تفسیر المیزان رجوع شود)

پرستش خدا قول ماست برای محبت به خدا و پرستیدن خدا همان عبادت است که می فرماید ((وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ (56 الذاریات)  و جنّ و انس را نیافریدم جز براى آنکه مرا بپرستند. ))  اما در اینجا که بگوییم عبادت خدا همان ضمانت عشق به خداست برای بعضی از افراد دردناک یا غیر قابل باور است .

در تشریح مفهوم عشق ، بزرگانی از اهل معرفت فرموده اند که عشق همان تسلیم بودن به خواسته های معشوق حتی به قیمت تقدیم جان است. و چون مطیع بودن به خواسته های کسی یا مردن برای او غیر از خدا یا در غیر از مسیر خدا باشد باطل است ، پس عشق مخصوص خداست و مطیع بودن برای اوامر او و مردن برای او یا در مسیر او ، همان عبادت اوست چنان که می فرماید : (( قُلْ إِنَّ صَلاتی‏ وَ نُسُکی‏ وَ مَحْیایَ وَ مَماتی‏ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ (162 سوره انعام) بگو: «در حقیقت، نماز من و [سایر] عبادات من و زندگى و مرگ من، براى خدا، پروردگار جهانیان است))

 

تضاد زیبا

مادر

اما با شنیدن این که برای به دست آوردن عشق خدا باید وی را عبادت کنیم ، خیلی ها نظر کوتاهی می کنند و زود از آن رد می شوند چون عبادت سخت است و سختی کشیدن با عبادت برای خیلی ها دردناک است و همین مسئله را با زیبایی عشق ورزیدن به خدا در تضاد می بینند. ((رنج و محبت)) دو مفهوم در کنار هم هستند که به طور طبیعی بسیار زیاد در زندگی آن را می بینیم و تجربه میکنیم ، برای مثال مهر مادران به جنین درون رحم هایشان و رنج دردناک ایشان ؛ یا مثل پدران دلسوز که با مهلت دادن به کودکان نو پا که مدام زمین میخورند، راه مستقل شدن را به ایشان یاد می دهند، یا کسی که به خاطر شدت محبتش از حق خود می گذرد، رنج میکشد و ایثار میکند .

آنها که می خواهند همیشه خدا ایشان را در نعمت غرق کند و تیپ مذهبی میگیرند فقط خیال می بافند که عاشق خدا هستند . عاشقان خداوند تسلیم شدگان بی چون و چرای احکام و اوامر خدا هستند که حتی در سختی زندگی و حتی در نرسیدن به خواسته های قلبی و حتی عدم یاری دیگر مردمان باز هم در مقابل خدا با ادب می مانند و از حدود الهی خارج نمی شوند .( در مطالب جداگانه ای به حقیقت عبودیت پرداخته خواهد شد.ان شاء الله)

 

چرا این تضاد بوجود می آید؟ جواب آن در درون انسان هاست .  چون در آنچه که خیال می کنند با رسیدن به آن راحت می شوند هوس آنهاست و پروردگار برای زدودن قلب از هوس ها ، دستوراتی ، و برای زیبایی و جلال آن ، برنامه هایی ، و برای قوت قلب ، نیرو هایی قرار داده که کمتر کسی به تمام وجوه قلب خود توجه همه جانبه دارد.( ان شاء الله درباره وجوه قلب مطالبی منتشر خواهد شد) پس با نرسیدن به خواسته های کوچک و خرد از تقدیر بلند پروردگار خود غافل مانده و در قلب خود سیاهی و چرک میابند و به گرفتگی و ضیغ صدر می رسند .

 

سختی مستانه

 

چرا خداوند چنین تقدیر کرده که ما باید هم از خواسته های خود بگذریم هم دستوراتش را اجرا کنیم ؟ چرا خدا چنین خواسته که هم حس گرفتگی در خود داشته باشیم هم به او عشق بورزیم ؟

برای یافتن این که چرا چنین است باید شخص توجه ویژه داشته باشد که در حال زندگی در چه جایی است . منظور زندگی دنیا همیشه همیشه و همیشه چنین است که باید سختی بکشد تا به راحتی برسد . آیا اگر کسی بخواهد  تنی بسیار قوی داشته باشد مگر به جز این است که باید بدنسازی سنگینی کار کند و کار های یدی انجام دهد؟ آیا به جز این است که اگر کسی بخواهد موفق شود باید سخت تلاش کند؟ آیا مگر نه این است که برای رسیدن به مقصد باید از راهی عبور کرد و برای آن هزینه ای پرداخت؟ یا مگر نه این است که برای رسیدن به قله از دامنه و دره خود را بالا کشاند ، به پاهای خود سختی دهد و به صخره ها چنگ زند ؟

اگر کسی که فکر میکند در دنیا بدون دردسر به رضوان الهی می رسد در خیال بافی واضحی فرو رفته ، یا شاید گسترش روحش را پست تر از قوت تنش میداند یا معرفت نفسش را کوتاه تر از موفقیت های دنیوی می بیند یا شاید رسیدن به خدا را پست تر از رسیدن به مقاصد زمینی میداند و یا شأنی برای خود فرض کرده که نمی خواهد به تقرب خدا برسد.

 

حرف حساب

 

خداوند سنت هایی دارد که ابدا تبدیل بر نمی دارد (( ... فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدیلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْویلاً (43 فاطر) ... و هرگز براى سنّت خدا تبدیلى نمى‏یابى و هرگز براى سنّت خدا دگرگونى نخواهى یافت. )) یکی از سنت های خدا این است که انسان همیشه سختی می کشد و می فرماید انسان را در رنج آفریده است (( لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی‏ کَبَدٍ (البلد )  براستى که انسان را در رنج آفریده‏ایم. )) پس انسان هر طور که زندگی کند یا هر کاری که بخواهد بکند در دنیا سختی خواهد کشید . فقط نوع سختی ها متفاوت و درجات گوناگونی دارد که دیدن دیگران در لحظات خوش ، ایشان را بیشتر می رنجاند، اما همه در سختی اند. همان طور که در بالا مثال هایی زده شد به طور روزمره و طبیعی سختی هایی می کشیم که شاید بسیاری از آن ها را حس نکنیم ، این بخاطر آنست که مزد و عوض آنها را درک کرده ایم و سختی ها را جزئی از زندگی پذیرفته ایم . آیا مگر خدا پاداش و عوض سختی ها را وعده نداده است؟ و مگر امر نکرده است که صبر کن و مگر سفارش نکرده است که بخاطر دیگران از راه خدا دور نشوی؟ حقا که چرا. (( فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لا یَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذینَ لا یُوقِنُونَ (60 الروم)  پس صبر کن که وعده خدا حقّ است، و زنهار تا کسانى که یقین ندارند، تو را به سبکسرى واندارند. )) پس حق این خداست که شدیدا بیشتر از قبل وی را ستایش کنیم و عبادت کنیم .(درباره صبر و ایمان هم مطالب به خواست خدا منتشر خواد شد) پس چرا به وعده های خدا اعتنا نداریم و باور نمی کنیم ؟ خودش فرموده فقط به اندازه تحمل ما سختی می دهد و در دنیا هم آسایش قرار خواهد داد (( ... لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ ما آتاها سَیَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْراً (7 الطلاق) ... خدا هیچ کس را جز [به قدر] آنچه به او داده است تکلیف نمى‏کند. خدا به زودى پس از دشوارى آسانى فراهم مى‏کند.)).

در هر صورت سختی هست اما زندگی با عشق به خدا زیبا تر است و در آخرت مزد هم دارد و کلا نیت خلقت انسان همین است که خدا را عبادت کند ولی زندگی بدون رنگ خدا هر چند به طور مادی هم خوب و خوش باشد ولی پوچ است و بوی تأفن تمام زندگی را خواهد گرفت و در آخرت هم جایی جز آتش ندارد .

 

زیبایی بی نهایت

دلیل اینکه زندگی مومنین گاهی گره هایی می خورد که برای منکرین و یا غیر مومن چنین نمی شود آن است که همیشه خود را محتاج خدا ببیند و حتی پس از آنکه از غم رها شد باز هم به دامن خدا چنگ زند . بسیاری از ما زمانی که خود را محتاج خدا ندانیم و حس درد در قلب نداشته باشیم ، عشق و عاشقی به خدا را فراموش کرده و به حدود خدا تجاوز می کنیم (( کَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى‏ (6) أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏ (7 العلق) حقّاً که انسان سرکشى مى‏کند، همین که خود را بى‏نیاز پندارد. )) همان طور که گفته شد راه خروج از طلب کاری از خداوند باور وعده های حق اوست و توجه به این مورد که همه اتفاق های زندگی در هر لحظه یک آزمون است و (( کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً وَ إِلَیْنا تُرْجَعُونَ (35 الانبیاء)  هر نفسى چشنده مرگ است، و شما را از راه آزمایش به بد و نیک خواهیم آزمود، و به سوى ما بازگردانیده مى‏شوید.)) و  برای رشد روحی ما انسان ها برای گذشتن از نفس خود و پاکی قلب (( ... لِیَبْتَلِیَ اللَّهُ ما فی‏ صُدُورِکُمْ وَ لِیُمَحِّصَ ما فی‏ قُلُوبِکُمْ وَ اللَّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (154 آل عمران) ...  [اینها] براى این است که خداوند، آنچه را در دلهاى شماست، [در عمل‏] بیازماید؛ و آنچه را در قلبهاى شماست، پاک گرداند؛ و خدا به راز سینه‏ها آگاه است.)) و رسیدن به قرب الهی است. باید توجه ویژه داشته باشیم که خدا می بیند و آگاه است فقط باید صبوری کنیم . این دنیا هر اتفاقی که می افتد از قبل برنامه ریزی شده که اتفاق بیافتد و برای آرام گرفتن دل مومنان می فرماید که (( ما أَصابَ مِنْ مُصیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فی‏ أَنْفُسِکُمْ إِلاَّ فی‏ کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسیرٌ (22) لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ (23 الحدید)  هیچ مصیبتى نه در زمین و نه در نفسْهاى شما [=به شما] نرسد، مگر آنکه پیش از آنکه آن را پدید آوریم، در کتابى است. این [کار] بر خدا آسان است. تا بر آنچه از دست شما رفته اندوهگین نشوید و به [سبب‏] آنچه به شما داده است شادمانى نکنید، و خدا هیچ خودپسند فخرفروشى را دوست ندارد: )) و قبل از آن دنیا را شرح کرده بود و چنان مزمتی به فخر فروشان گرفته بود که دیگر جایی برای عشق نورزیدن به چنین خدایی نمی ماند (( اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ یَهیجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطاماً وَ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدیدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ (20 الحدید)  بدانید که زندگى دنیا، در حقیقت، بازى و سرگرمى و آرایش و فخرفروشىِ شما به یکدیگر و فزون‏جویى در اموال و فرزندان است. [مَثَل آنها] چون مثل بارانى است که کشاورزان را رُستنى آن [باران‏] به شگفتى اندازد، سپس [آن کشت‏] خشک شود و آن را زرد بینى، آنگاه خاشاک شود. و در آخرت [دنیا پرستان را] عذابى سخت است و [مؤمنان را] از جانب خدا آمرزش و خشنودى است، و زندگانى دنیا جز کالاى فریبنده نیست. )) .

 

اما باز هم خداوند برای مومنان دلسوز است و برای آرام داشتن دل ایشان دستوری داده که چشمان خود را فرو بندند (( قُلْ لِلْمُؤْمِنینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِکَ أَزْکى‏ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبیرٌ بِما یَصْنَعُونَ (30 النور)  به مردان با ایمان بگو: «دیده فرو نهند و پاکدامنى ورزند، که این براى آنان پاکیزه‏تر است، زیرا خدا به آنچه مى‏کنند آگاه است».)) باز چه بگوییم که خداوند هر چه در حق مطلب بوده خود فرموده فقط ماییم که غافل از معرفت اوییم.

 

هر کس از نفس خود گذشت و به وعده های الهی ایمان آورد خداوند که خود نور مطلق است با نور خود هدایتش میکند (( ... یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاء ... ( 30 النور ) ...  خدا هر که را بخواهد با نور خویش هدایت مى‏کند ... )) و وقتی که به فرمان الهی گردن نهاد ، خداوند فرمانده ی قلبش می شود و به اوج نورانیت می رساند(( اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور ... (257 البقره ) خداوند سرور کسانى است که ایمان آورده‏اند. آنان را از تاریکیها به سوى روشنایى به در مى‏برد... )) و دیگر انسان عاشق تا بی نهایت ها به سمت شوق خدا پرواز می کند ، اما چون در دنیا مثل پرنده ای در قفس(+) ، اسیر است می خواهد که هرچه زودتر از بند آن رها شود و در جوار الهی به ملاقات خدا برسد. اما تا لحظه ی مرگش در این آرزو می سوزد و می گدازد، چون که مهر پروردگار سوزاننده ی هر چیزیست .(( حبّ اللَّه نار لا یمرّ على شیء إلّا احترق ... ( امیرالمومنین) محبت به خداوند آتشى است که به چیزى نفوذ نمی کند مگر آنکه سوخته شود )) زندگی ائمه اطهار هم نشانه ای از شوق عشق الهی است .

 

نمونه سوزش عشق

در اینجا یکی از ترانه های استاد علیرضا افتخاری آورده شده تا کمی در عمق هنر و ادبیات و موسیقی زیبایی عشق الهی را درک کنیم . توجه داشته باشید که متن شعر به چه نکات لطیفی اشاره دارد .

 

ترانه ی ز آتش پنهان عشق - آلبوم مستانه - استاد علیرضا افتخاری 

  

حرف آخر

جمله ی پایانی هم از قول قرآن و از زبان بنده : (( هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنی‏ أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ وَ مَنْ شَکَرَ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَریمٌ (40 النمل) این از فضل پروردگار من است، تا مرا بیازماید که آیا سپاسگزارم یا ناسپاسى مى‏کنم. و هر کس سپاس گزارد، تنها به سود خویش سپاس مى‏گزارد، و هر کس ناسپاسى کند، بى‏گمان پروردگارم بى‏نیاز و کریم است‏))

سال‌ها گرچه که در پیله بماند غزلم 


صبر این کرم به زیبا شدنش می ارزد